یادداشت جدید استاد فرزانه محسن رنانی را با عنوان «صبر شادمانه» خواندم. مهمترین نکات یادداشت ایشان تاکید روی این مساله است که ایران امروز بیش از خون به اندیشه نیاز دارد و بیش از قدرت نظامی به آب و بیش از ایدئولوژی به اخلاق و بیش از هوش به عقلانیت و فهم بدیهیات؛ و بیش از گریه به شادی نیاز دارد؛ و بیش از شعارهای آسمانی به شعورهای زمینی نیاز دارد؛ و بیش از نفرت به همدلی نیاز دارد. تا این‌جای سخن را با ایشان هم‌نظرم اما درباره رسالت روشنفکری، نظری دیگر دارم؛ ایشان می‌گویند امروز ماموریت روشنفکری، کارِ فکری و تولید اندیشه نیست، بلکه شادمان نگهداشتن جامعه و امیدوار نگهداشتن جوانان است.

آری ما بیش از گریه به شادی نیاز داریم اما در بحبوحه حزن چنین دشمنی هویدایی با توسعه، کجا می‌توان شادی را یافت و گل‌ریزانش کرد برای مردمی که هر روز به نوعی در سوگ جوانان خویشند؟ ما ایرانیان قرن‌هاست که شکیبایی پیشه کرده‌ایم و به قول پرویز پیران، حکمت خسروانی در پیش گرفته‌ایم تا بقا پیدا کنیم!

چگونه می‌توان شادمانه صبوری کرد وقتی بیماران خاص به داروی مناسب، دسترسی ندارند؟ و دارو برای همه بیماران روز به روز گران‌تر می‌شود؟ چگونه می‌توان امید بخشید وقتی موش‌های فاسد همه چیزا را می‌جوند؟ این همه تبعیض عیان را چگونه می‌توان دید و محزون نماند؟

دو بار نسبت به آینده سیاه توسعه، هشدار داده‌ام؛ یکی در واپسین روزهای دولت پیشین در جلسه‌ای با مدیریت محمدباقر نوبخت (معاون رئيس‌جمهور و رئیس سازمان برنامه) و دیگری همین سال پیش در سخنرانی در پژوهشکده مطالعات خاورمیانه؛ با این وجود اما حجم توسعه‌سوزی‌ها را تا این حد متصور نبودم. اگرچه بر این باورم که حزن هم چاره ما نیست؛ بر آن هم نیستم که مرثیه‌ای بسرایم همچون «شهریار شهر سنگستان» که از بردن‌ها و بردن‌ها مینالید و چشم امید به هفت تن جاوید ورجاوند دوخته بود!

آری باید بذر امید را در دل جوان‌ها کاشت اما امید به خودشان و سیمرغ‌شدگی برای گذار به جامعه‌ای باز. رقص و آواز و موسیقی خوب است اما در کنارش باید همت گمارد و قلم بر روی کاغذ رقصاند تا نشان داد که قرار نیست کسی غیر از ما، ما را از این غم‌ها برهاند؛ باید اندیشه تولید کنیم و نشان دهیم که اگر گاهی غازان خانان گشایشی در امور مملکت می‌کرده‌اند، جانبدار ایرانیان نبوده‌اند بلکه بیم آن داشتند که دیگ از آش تهی شود و امکان غارتشان، سلب! این رسالت بر دوش هر کسی است که می‌داند و به واسطه این دانستن، مسئولیت دارد. می‌داند که توسعه از مسیر سمیرغ‌شدگی می‌گذرد؛ سیمرغ‌شدگیِ سی مرغی که تفاوت‌ها دارند از زمین تا آسمان اما رویای مشترک دسترسی باز به حقوق بشر و حقوق مالکیت در جهانی بدون تبعیض و زور و دروغ آنها را سمیرغ می‌کند.

ما مردمان سال‌هاست از شادی دور بوده‌ایم و اما اگر صبر شادمانه به معنای دوری از اندیشه و پروراندن اندیشه‌های نیک باشد، مخدر است تا درمان. هر چیزی که بر محور احساس و هیجان بچرخد هم مخدر است. باید شاد بود اما بسط مدرنیته فقط با شادی میسر نمی‌شود از مسیر ترویج گونه‌های متفکر می‌گذرد؛ گونه‌های متفکری که عمیق بخوانند و ابتدا آگاه شوند تا هر محتوایی را به اسم علم، نپذیرند و هر نقاشی را املای مار نپندارند. هم باید اندیشه‌های نیک و توسعه‌ساز را ترویج کنیم و هم در کنار صبر شادمانه کمک کنیم تا فقر روبه‌گسترش، فرصت آموزش و توانمندی و سلامتی را از نوباوگان این سرزمین نگیرد. برترین صبر شادمانه را فردوسی پیشه کرد و هدهدی شد که واقعیت شکوه و آبادانی ایران باستان را به رویای مشترک ایرانشهریان مبدل کرد تا سی مرغ ایرانیان را به سمت سیمرغ هدایت کند؛ واقعیتی که در دل برزخ طوفان ۱۲۰ روزه سیستان، آبادانی آسبادهای خواف و سنت حشر را آفرید؛ تخت جمشید را در فارس؛ قنات را در سراسر ایران و …؛ آفرینشی در خور تحسین، در جغرافیای کم‌بضاعت ایران. سیمرغ‌شدگی نسل بالنده امروزین در پی جنبش مهسا (ژینا) نیز رویایی مشترک را آفریده هم‌سنگ با رویای ایرانی باستان که جوی روان و باد وزان را گذر عمر ندید بلکه بر آن مهار زد تا آسیاب و آسباد بسازد؛ و فراتر از آن انسان آزاد و رها از تبعیض بسازد همسان کورش، نیای خوشنامش؛ از دروغ و ریا و نیرنگ بیزار است و پی کردار نیک، پندار نیک و رفتار نیک می‌رود.

صبر شادمانه پیشه کنیم تا شادی، اَبَرریسمانی شود برای نیرومندتر شدن پیوند سیمرغی‌مان اما در کنارش، روشن‌نگاه‌داشتن چراغ رویای مشترک، به اندازه این صبر شادمانه اهمیت دارد. امروز هم صبر شادمانه نیاز داریم برای بزرگداشت زندگی آزاد و فارغ از بندگی خودخداخواندگان که رسالت همه پیامبران آسمانی و زمینی بوده است؛ و هم اندیشه و خردورزی بلندنظرانه برای باز نگاه داشتن مسیر منتهی به سیمرغ‌ توسعه؛ یعنی دسترسی باز به حقوق بشر و حقوق مالکیت. و البته که گفتن از سیمرغ توسعه برای همیشه لازم است و بر عهده دانایانش. تا نسل‌های پیاپی بیاموزند سیمرغ را و هر سایه‌ای را با پرواز سیمرغ، اشتباه نگیرند؛ یا کسی آنها را با سیمرغ دروغین نفریبد. و این مهم با گفتگوی مداوم بین روشنفکران و مردمان میسر می‌شود تا همه بر آگاهی‌مان از سیمرغ توسعه، افزوده شود و از داستانی که مولانا در مثنوی می‌گوید، پرهیز کنیم:‌

مرغ بر بالا و زیر آن سایه‌اش
می‌دود بر خاک پران مرغ‌وش

ابلهی صیاد آن سایه شود
می‌دود چندانکه بی‌مایه شود

بی‌خبر کان عکس آن مرغ هواست
بی‌خبر که اصل آن سایه کجاست

فرجام سخن آن که چگونه می‌توان در این شرایط هولناک و چشم‌انداز مکدر، هم شادمانه شکیبایی پیشه کرد و هم سیمرغ شد؟ اکنون ما در وضعیتی هستیم که در نظریه بازی‌ها آن را معمای چوب‌بُرها می‌نامند؛ عده‌ای چوب‌بر در پیرامون یک تپه‌ پردرخت زندگی می‌کنند و قرار بود تا با نرخی پایدار، درختان تپه را قطع کنند؛ یعنی نهال‌ها را قطع نکنند؛ برای هر نوبت، سقف معینی از درختان را قطع کنند؛ و درختان خشک در اولویت باشند؛ اما هر کدام از آنها با این فکر که اگر به قرار پایبند نباشد و بیشتر درخت ببرد، منفعت بیشتری به جیب می‌زند، به جان درختان افتاده‌اند؛ وقتی چوب‌برها با چنین فکری به این باور رسیدند که هیچ‌کس به قرار پایبند نمی‌ماند، تپه به سمت تهی‌شدن می‌رود و درختی برای آینده نمی‌ماند. در چنین وضعیتی سیمرغ‌شدن یا آنچه روسو شکار گوزن نامید، نیازمند اطمینان و اعتماد است و این اعتماد و اطمینان از میثاقی ملی ریشه می‌تواند بگیرد. تاریخ به ما نشان می‌دهد که در گذشته‌ای نه چندان دور، تپه درختان (منابع) آلمان‌ها و ژاپنی‌ها (باگناه یا بی‌گناه) یک بار کامل تخلیه شد؛ پس چگونه است که آنها در گروه سرآمدان جهان، داخل شده‌اند؟

اولین گام در سیمرغ‌شدگی همان است که فردوسی برداشت. دومین گام، درک این‌که سرنوشت همه ما به هم متصل است حتی اگر در این مقطع مشخص نباشد؛ بدون تعارف، همه ما میل یا امکان مهاجرت نداریم و باید در کنار هم ایران را بسازیم و از خاکستر موجود، ققنوس توسعه را دوباره به پرواز در آوریم. سومین گام این است که یکبار برای همیشه بپذیریم که در عرصه سیاست، فرشته و دیو نداریم بلکه بازیگری و کنشگری داریم و اثرگذاری بازیگری هم به قدرت چانه‌زنی (منابع فکری و فیزیکی) وابسته است؛ همچنین، سیاست این گونه نیست که یکبار به یکی بسپاریم و برویم پی کارمان تا نوبت دیگری! مشارکت هم انتخاب می‌خواهد و هم پایش و انتقاد مستمر. در گزارش «فرابازی طراحی جمعیت» برای اندیشگاه طرح هزاره نشان دادم که در بستر موجود، یکی از مهمترین کنش‌های مدنی شناسایی و مقابله با بازی‌های پنهان است که منافع ایرانیان (در هر کجای جهان) قربانی آنها می‌شود؛ و دیگری، تلاش برای تکثیر گونه‌های متفکر و منتقد در عوض گونه‌های مکلف و مطیع! گونه متفکر و منتقد است که حقوق‌خواه می‌شود و اگر همه ما به این درک برسیم که آینده‌مان به هم متصل است، به حقوق‌خواهی متقاطع (خود و دیگری) هم می‌رسیم که درون‌مایه سیمرغ‌شدگی است.

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *