بوی پیراهن مارکس؟!
نگاهی به کتاب «سرمایه در قرن بیست و یکم» توماس پیکتی
رضا مجیدزاده
نویسنده کتاب معمای غازان خان
اشاره
چندی پس از فریکونومیکس یا اقتصاد غریب، کتاب سرمایه در قرن بیست و یکم توماسپیکتی مورد اقبال گستردهای قرار گرفته است. البته تبلیغات برای کتاب دوم قابلمقایسه با کتاب نخست نیست؛ سایت آمازون، روزنامههای چپگرا و راستگرای اقتصادی ودیگر رسانهها هر یک به واسطه نقد یا تمجید از این اثر در ترویج آن اثرگذار بودهاند.با وجود اینکه در طی سالهای گذشته آثار علمی جدیدی همانند نورواکونومیکس (تلفیقینوین از روانشناسی، علم اعصاب و اقتصاد) یا ژنواکونومیکس (توضیح رفتار اقتصادی براساس ساختار ژنتیکی) در عرصه علم اقتصاد ارایه شدهاند اما توجه عمومی بیشتر بهسمت کتابی بوده است که به واسطه همخوانی موضوع با دغدغه ذهنی دهه اخیر بخشی ازمردم جهان یعنی جنبشهای مشهور ۹۹-۱ در امریکا و دیگر جنبشهای مقطعی مشابه درکشورهای دیگر مورد توجه قرار گرفته است. در یادداشت حاضر نگاهی مختصر به کتابتوماس پیکتی صورت گرفته است تا محتوای آن از نظر افزوده نظری و عملی کاویدهشود.
توماس پیکتی
توماس پیکتی متولد ۷ مه ۱۹۷۱ در فرانسه است که تخصص اقتصادی خود را در زمینهنابرابری ثروت و درآمد به دست آورده و در مدرسه اقتصاد پاریس تدریس میکند. وی بادفاع از رساله خود درباره بازتوزیع ثروت که تحت نظر روجر گسنری از مدرسه اقتصادلندن تالیف شده بود در سن ۲۲ سالگی به اخذ مدرک دکتری نایل آمد. نکته جالب توجهدرباره مدرسه اقتصاد لندن، حضور بن فاین، استاد چپگرای اقتصاد در آنجاست که بهواسطه نقدهای جدی نظری به تئوریهای سرمایه اجتماعی و تحریر کتاب «سرمایه اجتماعیدر برابر تئوری اجتماعی» شهرت دارد. پیکتی پس از اتمام تحصیلات عازم موسسه فناوریماساچوست شد و در فاصله کوتاهی به مرکز تحقیقات علمی ملی فرانسه بازگشت و در سال۲۰۰۲ برنده جایزه اقتصاددان جوان این کشور شد.
عقاید عملگرایانه پیکتی موجب شد تا به فعالیتهای سیاسی روی آورد به طوری که درسال ۲۰۰۶ مشاور اقتصادی حزب سوسیالیست فرانسه شد و برای پیروزی سگو رویال درانتخابات ریاست جمهوری این کشور تلاش زیادی کرد. اما پس از پیروزی سارکوزی بهمدرسه اقتصاد پاریس برگشت و تدریس را از سر گرفت. با این وجود پیکتی فعالیت سیاسیرا کنار ننهاد و در سال ۲۰۱۲ همراه با ۴۲ نفر از همکاران خود به حمایت ازکاندیداتوری فرانسوا اولاند برخاست. طرح جنجالی اولاند برای اخذ مالیات ۷۵ درصدیاز ثروتمندان فرانسوی از افکار سوسیالیستی پیکتی و همفکرانش سرچشمه میگیرد کهباعث شد تا بسیاری از شخصیتهای متمول این کشور عزم ترک فرانسه یا درخواست تابعیتدیگری کنند. این رویکرد فکری در تمامی آثار پیکتی مشهود است؛ کتاب اقتصادنابرابری (۱۹۹۷)، کتاب پردرآمدهای قرن بیستم با همکاری اتکینسون (۲۰۱۰)و سرمایه در قرن بیست و یکم (۲۰۱۴) از جمله مهمترین آثار او هستند که درراستای رویکرد فکری چپگرانهاش به رشته تحریر درآمدهاند.
کتاب سرمایه در قرن بیست و یکم
پیکتی در مطالعات پیشین خود به این نتیجه رسیده بود که نابرابری عواید درفرانسه پس از جنگ جهانی دوم به شدت افت کرده است و با توجه به اینکه نابرابریدستمزد باثبات بوده است، کاهش نابرابری در زمینه مستغلات از مهمترین عوامل اینکاهش در نابرابری است. نرخ بالای مالیاتی در فرانسه بعد از جنگ جهانی دوم باعث شدهتا پول مازاد ثروتمندان به سمت انباشت مستغلات هدایت نشود. اما کاهش مالیات و درنتیجه کاهش سهم ثروتمندان فرانسوی در امور مالی جامعه از دهه ۱۹۹۰ موجب شده تاطبقه رانتخوار دوباره به ثروت زیادی دست یابند که به کنترل بیشتر چند خانوادهمعدود روی ثروت میانجامد. بر همین اساس توماس پیکتی در کتاب سرمایه در قرن بیست ویکم روی نابرابری درآمد و ثروت در اروپا و امریکای از قرن ۱۸ام تا زمان حال تمرکزدارد. پیکتی بر این باور است که نابرابری نه تنها تصادفی نیست بلکه خصوصیت سرمایهداریاست و تنها در صورت دخالت دولت از بین میرود. اما در صورت عدم اصلاح ایننابرابری، نظم دمکراتیک تهدید خواهد شد. عصاره کتاب سرمایه در قرن بیست و یکمتوماس پیکتی این است که اگر نرخ بازگشت سرمایه از نرخ رشد اقتصادی بیشتر باشد، آنگاهدر درازمدت شکاف درآمدی بین غنی و فقیر افزایش خواهد یافت. ضمن اینکه با توجه به دادههایموجود که بیش از یک قرن تاریخ سرمایهداری را پوشش میدهند، هیچ دلیل و شاهد تجربیایوجود ندارد که باور کنیم شکاف بین نرخ رشد اقتصادی و نرخ بازگشت سرمایه کم خواهد شد.در نتیجه نه فقط دلیلی وجود ندارد که باور کنیم نابرابری عظیم درآمدی بین یک درصدبسیار ثروتمند و ۹۹ درصد بقیه جامعه از بین خواهد رفت، بلکه به ناچار باید بپذیریمکه نابرابری درآمدی در ادامه سیر تاریخی خود، گسترش خواهد یافت و تعمیق خواهد شد.
بسیار پیشتر از پیکتی، سیمون کوزنتس از دادههای موجود استفاده کرد تا نشان دهدکه نابرابری چگونه در جوامعی که نخستین مراحل صنعتی شدن را طی میکنند پدید میآیدولی زمانی که به بلوغ میرسند این نابرابریها از بین میروند. «منحنی کوزنتس» توسطاکثر اقتصاددانان پذیرفته شده بود اما پیکتی و همکارانش شواهدی را در رد این فرضیهفراهم آوردند. نتایج آنان نشان میدهد که این منحنی دقیقا در مسیر مخالف حرکت میکندو سرمایهداری باعث پدید آمدن نابرابری در طول قرن بیستم شده است و اکنون در سطح جهانیبه سمت نابرابری عصر چارلز دیکنز در حرکت است.
اما از دیگر رویکردهای مشابه پیکتی میتوان به مطالعه راوی باترای هندی الاصلامریکایی اشاره کرد؛ راوی باترا نیز در کتاب بحران بزرگ (۱۹۹۰) مینویسد كهدر آمریكا نرخ تورم هر سی سال یكبار به اوج خود رسیده و هم زمان افزایش پول نیز همینتناوب را داشته و فراوانی قوانین و مقررات دولت نیز حركتی موازی را طی كرده است. ولیكسادی با یك تعدیل بر این الگوی سی ساله صادق است. از ۱۷۸۰ هر دهسال یكبار یك كسادیتند، روی داده و هر سه دهه یا شش دهه یك بحران اقتصادی بدتر از كسادی اتفاق افتادهكه بحران های شصت ساله سخت بوده است. وی با اشاره به بار اضافی بدهیهای كلان آمریكا، مهمترینعامل بحران ۱۹۲۹ را تمركز بیسابقه ثروت در دست عده ای معدود میداند كه معتقد استتمركز ثروت در سالهای ۱۹۸۰ در حال افزایش است. او با توضیح اینكه در همه عصرها جامعهاز چهار طبقه وسیع جنگجویان، اندیشمندان، فرودستان و زراندوزان تشكیل شده است می گویدولی در پایان عصر زراندوزان، طبقه جنگجویان و اندیشمندان نیز بطور عمده تا حد فرودستانسقوط می كنند و تنها دو طبقه زراندوزان و فرودستان قابل مشاهده هستند.
از سرمایه تا سرمایه
کارل مارکس انتقادات خود از سرمایهداری را بر محوریت تولید ارایه داد در حالیکه محور توجه توماس پیکتی به سمت توزیع بوده است. از این روی در نزد مارکس این افزایشنابرابریها نبود که سیستم را به سمت پایان پیش میراند بلکه از کارافتادگی سازوکارسود به سیستم خاتمه میبخشید. در حالی که مارکس روابط اجتماعی میان کارگر و کارفرمایان،صاحبان کارخانجات و اشرافزادگان را میدید پیکتی فقط متوجه دستهبندیهای اجتماعیاست: ثروت و درآمد. دنیای پیکتی فقط بر اساس دادههای تاریخی بنیان نهاده شده است ودر نتیجه نمیتوان از او با عنوان یک مارکسیست ملایم یاد کرد. در واقع پیکتی سرمایهرا به معنای مارکسیستی آن، یعنی مناسبات اجتماعی به کار نمیبرد بلکه منظور پیکتی ازسرمایه، هر دارایی ارزشمندی است که در طول زمان بتواند عایدی از جنس سود مالی نصیبصاحب خود کند، چه این دارایی سهام یک شرکت باشد، چه منزل مسکونی که بتوان آن را اجارهداد، چه دارایی غیرمنقولی مثل زمین که بتوان آن را فروخت و سودی به جیب زد، چه یک حسابپسانداز بلندمدت بهرهاندوز، یا هر دارایی مولد دیگری. او عکس اقتصاددانان آلمانیبا نظریه اقتصاد سیاسی شروع نمیکند بلکه سعی میکند با جمعآوری خیل عظیمی از دادهها،انگاره تاریخی نابرابری درآمدی را استخراج و ترسیم کند. روش پیکتی در کتاب چنان استکه گویی دارد قانون حرکت و تحول سرمایهداری را از مشاهدات آماری تاریخی استخراج میکندنه آنکه با انتزاع از جنبههایی از واقعیتِ چند بُعدی، گام به گام یک نظریهارایه دهد که با مشاهده آن بتوان نتیجه گرفت سرمایهداری، مولد نابرابری است. ازدید مارکس، در جامعه بورژوائى مزد کارگر خود را بصورت قیمت کار نشان میدهد، یعنى بصورتمقدار معینى پول که در ازای مقدار معینى کار پرداخت مىشود. به همین دلیل است که مردمدر چنین جامعهای از یک سو از ارزش کار سخن میگویند و بیان این ارزش بر حسب پول راقیمت لازم یا طبیعى آن مىنامند. از سوی دیگر از قیمتهای کار در بازار، یعنى قیمتهائىکه حول قیمت طبیعی آن نوسان مىکنند. اما ارزش کار چیزی جز عبارتی غیرعقلانى برای بیانارزش قوه کار نیست، و بنابراین بدیهی است که ارزش کار همواره باید کمتر از ارزش محصولىباشد که ایجاد میکند، چرا که سرمایهدار همواره قوه کار را بیش از آنچه برای بازتولیدارزش خود آن لازم است به کار وامىدارد. ارزش اضافه عبارت است از صندوقی برایتامین نیازهای فردی سرمایهدار و البته صندوقی برای تامین انباشت که بخشى از آنرا سرمایهداربه منزله درآمد بمصرف مىرساند و بخش دیگرش را بصورت سرمایه بکار مىاندازد یا انباشتمىکند. پس اگر مقدار کل ارزش اضافه معین باشد، هر چه یک بخش آن بزرگتر باشد بخش دیگرشکوچکتر خواهد بود. نسبت بین این دو بخش، با فرض ثابت بودن سایر عوامل، بزرگ و کوچکىانباشت را تعیین مىکند. اما اینکه این نسبت در عمل چگونه باشد را صاحب ارزش اضافهیعنى سرمایهدار تعیین مىکند. عملى است که به میل و اراده او بستگى دارد. آن بخش ازخراجى که سرمایهدار از کارگر مىستاند و انباشت مىکند پسانداز نامیده مىشود زیرااو آنرا بمصرف نمىرساند، به عبارت دیگر همان کاری را مىکند که هر سرمایهداری بایدبکند؛ ثروتاندوزی. بنابراین سرمایهدار جز به عنوان تجسمانسانى سرمایه نه از ارزش تاریخى برخوردار است و نه از حق موجودیت تاریخى! چنینترتیباتی باعث افزایش نابرابری و تضاد طبقاتی میشود.
رویکرد پیکتی به طور ضمنی روی تضاد طبقاتی از شبکه مفاهیم مارکسیسم ارتدوکسپیش میرود زیرا بر این دیدگاه تکیه دارد که ثروت خصوصی خانوادههای ثروتمند در یکساختار غیرمنعطف طبقاتی به کاهش شدید درآمد ملی منجر شده است و حتی افزایش دستمزدکارگران نیز به اصلاح یا تغییر این سیستم منتهی نخواهد شد. برای همین تاکید پیکتیاین است که از این ثروتمندان مالیات بالایی گرفته شود تا میزان نابرابری کاهشیابد. در واقع به نظر میرسد که پیکتی تا حد زیادی در چرخش از اقتصاد اثباتی بهاقتصاد دستوری تحت تاثیر ایدئولوژی قرار گرفته است تا واقعیتهای علمی چون در حالیکه میگوید امروزه بیشتر ثروت از کار به دست میآید تا ارث روی انگیزه منفی برایکار تاکید دارد و به این پرسش نمیپردازد که در صورت اخذ مالیات بیشتر که انگیزهسرمایهگذاری را کاهش داده یا محرکی برای تغییر تابعیت میشود چگونه همین دستمزداندک برای کارگران تامین خواهد شد! دیوید هاروی، جغرافیدان سرشناس و نویسنده کتاب محدودیتهایبر این باور است که وجه طبقاتی مبارزه بر سر نابرابری درآمدی و امکانات اقتصادی یعنیتشکیل اتحادیههای کارگری و وضع حداقل دستمزد، در عمل از افزایش نرخ مالیات کارآمدتراست. راهحلهای دیگری هم پیشنهاد شدهاند.
اما به عنوان نکته مهمتر اگر بخواهیم رویکرد تضاد در تحلیل مارکسیستی را مدنظرقرار دهیم، تضاد امروزین در سرمایهداری از تضاد بین طبقات به تضاد بین سرمایه درگردش در امور مالی و سرمایه در گردش امور تولیدی یا بخش واقعی تبدیل شده است. درواقع سازوکار تقویت و اصلاح سرمایهداری و افزایش کارایی آن در قیاس با سیستمناسازگار با انگیزه انفرادی سوسیالیسم محض (متفاوت با سوسیالیسم بازار یاسوسیالیسم دمکرات) باعث شده تا تضاد بین طبقات به شدت اندک باشد و تنها اتصالبازارهای مالی و افزایش فراریت وجوه در سراسر بازار مالی موجب شود تا بخش تولیدیدر تامین مالی در سراسر جهان با دشواری مواجه باشد. به ویژه سفتهبازی مالکان وجوهحتی درباره سقوط یک بازار مالی خاص نیز بر این تضاد و شکنندگی افزوده است و جورجسوروس در کتاب پارادایم جدید بازارهای مالی به آن اشاره میکند. در واقع اگر قراربود پیکتی را مارکسی جدید قلمداد کنیم میتوانست روی این موضوع تمرکز کند چونتقویت بخش واقعی به معنای تقویت سازوکار رخنه به پایین و کاهش نابرابری به واسطهرونق در بخش تولید، افزایش اشتغال و دستمزد است.
آیا پیکتی انقلابی نو به راه انداخته؟!
مکتب سوسیالیسم قدمتی طولانی در فرانسه دارد به گونهای که کارل مارکس نیز تحتتاثیر سوسیالیستهای فرانسوی و با ترکیب دیدگاه آنان با روایت ماتریالیستی فلسفههگلی و اقتصاد سیاسی به روایت دیوید ریکاردیویی کتاب سرمایه را نوشت. با این حالویژگی یادگیری در سیستم باز سرمایهداری که به ترمیم و تکامل آن بر مبنای انتقاداتمارکس و سپس کینز کمک کرد باعث شد تا رویکرد آرمانگرایانه مارکس مجال تحقق نیابد وحتی نسخههای غیرمارکسیستی یا به نوعی خلق الساعه سوسیالیسم به روایت لنین، مائو،کاسترو یا حتی خاندان اون نیز با تصویر آرمانشهر مارکس فاصله بسیار زیادی داشته ودارند. همین ویژگی یادگیری باعث شده تا روایات آرمانگرایانه سرمایهداری لیبرال ازجمله نسخه فرانسیس فوکویامایی پایان تاریخ نیز دور از ذهن بوده و قالبهای نوینی ازسرمایهداری با ساختارهای نهادی مختلف و مناسبات اقتصادی- اجتماعی گوناگون به منصهظهور برسند. شاید بتوان گفت که مکتب ساماندهی یا رگولاسیون میشل آگلیتا و همفکرانشدر فرانسه یا حتی مکتب فرانکفورت یا انتقادی تئودور آدورنو، مارکس هورکهایمر ویورگن هابرماس رویکردهایی بسیار انقلابیتر از کتاب پیکتی داشتهاند؛ مفهوم رژیمساماندهی و رژیم انباشت مکتب ساماندهی که با تلفیق پویاشناسی اقتباسی از نگرشمارکس به تاریخ اقتصادی و رویکرد نهادگرایی شکل گرفته یا مفهوم کنش ارتباطی وعقلانیت ارتباطی هابرماس حتی برای اندیشمندان اقتصادی راستگرا نیز بینشی نوینایجاد کردهاند اما رویکرد پیکتی دریایی از انتقادات حتی درباره شیوه محاسباتی اورا به دنبال داشته است.
به نظر میرسد که پیکتی نیز به گونهای آرمانگرایانه به دنبال پوشاندن پیراهنخیالی خود بر تن واقعیت اجتماعی است بدون آنکه به پویاشناسی واقعیت بیاندیشد وصرفنظر از مقبولیت آرمانش در میان اکثریت، سازوکاری سازگار با انگیزههای انفرادیافراد پیشنهاد دهد؛ وقتی به منابع منتشر شده سازمانهای جهانی مانند بانک جهانی، صندوقبینالمللی پول و سازمان جهانی تجارت هم مراجعه میکنیم آمارهای وحشتناکی از وضعیتنابرابری در جهان مشاهده خواهد شد و تداوم این فرایند هم در آمارهای موجود منعکس شدهو حرف تازهای نیست. حتی تارنمای فوربس آمارمیلیاردرهای جهان طی سالهای ۲۰۰۸ تا ۲۰۱۴ را منتشر کرده و نشان داده است که در حال حاضر ۱۶۴۵ میلیاردر درسطح جهان ثروتی برابر با ۶۴۰۰ میلیارد دلار دارند که ثروت ۸۵ نفر آنان از ثروت ۵/۳میلیارد انسان کره زمین بیشتراست. در امریکا یک درصد جمعیت مالک ۴۰ درصد ثروت امریکاو ۸۰ درصد جمعیت مالک فقط ۷ درصد ثروت آن کشورند، به عبارتی ۲۰ درصد جمعیت ۹۳ درصدثروت جامعه را در اختیار دارند. اما اینکه راه حل نابرابری شدید به صورت کاهشانگیزه ثروتمندان برای حفظ تابعیت یا سرمایهگذاری باشد محل تامل جدی است! براینمونه ژرار دو پاردیو، هنرپیشه معروف فرانسوی که ایفاگر نقش ژان وال ژان بوده است،ساکن استمپویی بلژیک است و در پی اعمال مالیات ۷۵ درصدی بر مالیاتها مانند دیگر ثروتمندانفرانسوی به آنجا تغییر مکان داده است. او برای تابعیت روسیه تقاضا داد و در سوم ژانویه۲۰۱۳ با موافقت رییس جمهور این کشور تابعیت روسیه را دریافت کرد. در واقع همین میزانمالیات در بلژیک ۵۰ درصد است. به همین دلیل دو پاردیو به شهر نیچن که در مرز بلژیکو فرانسه و در خاک بلژیک است نقل مکان کرده است. در پی این عمل وی نخست وزیر فرانسهفرانسوا اولاند این عمل او را حقارت آمیز خواند و او در واکنش به این سخن اولاند گفتهبود که من فرانسه را ترک میکنم به این دلیل که از نظر شما افراد موفق، خلاق و با استعدادباید تنبیه شوند. هرچند که هر کتابی ارزش یکبار خواندن را دارد اما برای کسانی کهمیخواهند به مطالعه این کتاب بپردازند میتوان توصیه کرد که به مثابه اثری که باخواندن آن متحول شده یا به درکی جدید از جهان اقتصادی- اجتماعی دست خواهند یافت نگاهنکنند!