به نام آنکه جان را فکرت آموخت شُکوفا گشتن و اندیشه آموخت
آقا توی تلگرام فیلتر شده! پیام داده که: «جای شما خالی، هم اكنون بينُ الحَرمين نایب الزیاره همه دوستان هستم». يه اپليكيشن هم نصب كرده روي گوشيش که اذان پخش ميكنه در اوقات شرعی. تو جلسات، وقت اذان كه صداش در میاد، الكي دست پاچه می شه که مثلاً سریع خاموش بشه، ولی عمداً يكي دو دقيقه طول مي كشه تا خاموشش كنه، یعنی اینکه همه بفهمن اقا متشرع تشریف دارن. یکی دو دقیقه بعد اذان هم یه نگاه به گوشی می کنه و یه نگاه به شهردار محترم، كه یعنی خوبه که جلسه زودتر تموم بشه تا فضيلت نماز جماعت اول وقت رو از دست نديم.
همش دروغ، همش ریا کاری، همش دورویی، آدم واقعاً حالش بد میشه، … گفتنش هم تُف سربالاست آخه.
ناسلامتی متخصص امور اداری هم هست! و خیرِ سَرش، برا کارکنان بیچاره، کلاس آموزشی آزاد!! مقابله با فساد و سلامت اداری برگزار میکنه و دَم از ضرورت شفافیت میزنه.
توی یکی از این کلاساش می گفت: «سلامت اداری کشور در گرو گردش آزاد و شفاف اطلاعات هست. ما باید با مردم که ولی نعمت ما هستند رو راست باشیم. نظارت مردمی و مطبوعات آزاد، که رکن چندم دموکراسیه، باید تو این مملکت هم پیاده بشه. تو یکی ازین کشورای اروپایی، وزیر یا نخست وزیر اونجا که خودش اعتراف کرده بود یه فرار مالیاتی جزیی و کوچیک کرده، مجبور به استعفا شده! آقا … اینجوری مملکت داری می کنند. حالا ما چی … »
تو کلاس، البته خوددار بودم و یادداشت برداری هم کردم ولی بعد کلاس رفتم اتاقش با خنده بهش گفتم:
«حاج دایی! با ما به از این باش که با خلق جهانی! آخه ما كه اون وَرِ تم ديديم، اگه شفافیت خوبه، پس چرا حالِ خوب سفر كيش و آنتاليا و فلان جا را که تنهایی و بدون خانواده تشریف بردین رو با پیامک به ملت گزارش نمي دين و نایب الزیاره نیستین. چرا اون درآمدهای جانبی مختصر! که از بغل مدیر پشتیبانی تو مزایده ها و مناقصه ها گیرتون میاد رو به شریان آزاد اطلاعات نمی سپارین و اطلاع رسانی نمی کنین؟!!.»
با همون جذبه داخل کلاس، ولی آروم میاد جلو و در حالی که با پانتومیم بازی سقف و زیر میز را نشون میده که یعنی ممکنه اینجا میکروفن کار گذاشته باشن، میگه: اولاً اینکه که خفه شو!، کدوم درآمد جانبی! حالا یکی این شوخی مسخره ات را شنید و باور کرد، حالا چیکار کنیم!
بعد فیگورِ نصیحت کردن می گیره و میگه: دوماً اینکه بچه جون! حفظ ظاهر مهمه! ظاهر الصلاح بودن مشق اوله که باید یاد بگیری! اینو بفهم! … الله اکبر … حالا حالاها مونده تا تو این چیزا رو بفهمی! اول باید خوب همه لایه های پنهان این سیستم رو بشناسی و بعد بیایی برا من افاضه کنی. اصلاً اگه به فرض محال، تو راست گفته باشی و منم اومدم و اینارو گفتم، سه سوت که برکنار میشم، اونوقت کی قراره گندکاری های جنابعالی را ماستمالی کنه، کی بناست تو این گرگ بازار اداری، از تو و اون رفقای از خودت بی لیاقت تر، حمایت کنه تا بمونین و یه لقمه روزی ببرین برا زن و بچه هاتون؟!
می شینه رو صندلی کناری و با لحن مهربونی بهم می گه: سوماً، نشنیدی سعدی شیرین سخن در مورد دروغ مصلحت آمیز و راست فتنه انگیز چی گفته دایی جان؟! … حالا چیکار کنم؟ یه اضافه کار تپل برات رد کنم این ماه یا همه ی جیم شدن ها و مسافرکشی اسنپ تو ساعت اداری رو شفاف و آزاد! به امور پرسنلی اطلاع رسانی کنم، تا یادت بمونه که تنهایی و بدون خونواده رفته بودم … راهپیمایی اربعین!!
من که تو دلم! عروسی بود و با این ترفند تونسته بودم اضافه کار این ماهمو هم گارانتی کنم، همزمان که با تکان دادن سر، حاجی رو تایید می کردم و میگفتم هرچی شما بفرمایین جناب معاون!، با گوشی سرچ کردم ببینم این بابا سعدی، چی گفته دقیقاً، که همه اینقدر از حرفش سوء استفاده می کنن ...
حالا خودتون بخونین و قضاوت کنید، اون چی گفته و اینا چه برداشتی ازش می کنن….
«پادشاهی را شنیدم به کُشتنِ اسیری اشارت کرد. بیچاره در آن حالتِ نومیدی، مَلِک را دُشنام دادن گرفت و سقط گفتن، که گفتهاند هر که دست از جان بشوید، هرچه در دل دارد بگوید.
ملک پرسید چه میگوید؟ یکی از وزرایِ نیکِ محضر گفت: ای خداوند همی گوید: وَ الْکاظِمینَ الغَیْظَ وَ الْعافِینَ عَنِ النّاسِ. ملک را رحمت آمد و از سَرِ خون او درگذشت. وزیر دیگر که ضدّ او بود گفت: ابنای جنس ما را نشاید در حضرت پادشاهان، جز به راستی سخن گفتن. این، ملک را دشنام داد و ناسزا گفت. ملک روی از این سخن در هم آورد و گفت: آن دروغِ وی پسندیده تر آمد مرا زین راست که تو گفتی که روی آن، در مصلحتی بود و بنای این بر خبثی. و خردمندان گفتهاند:
دروغی مصلحت آمیز، به که راستی فتنهانگیز»
پی نوشت: برگرفته از خاطرات مدیرکل وقتِ حوزه ریاستِ بَلَدیه …!
***
به پایان آمد این دفتر حکایت همچنان باقیست // اندیشه و تلاش را زِ بهر وطن، پایانی نیست
مهرتان افزون و غم از دلتان بیرون باد.
سعید غلامی نتاج امیری