به نام آنکه جان را فکرت آموخت شُکوفا گشتن و اندیشه آموخت
دیر رسیدم به جلسه، راستش اول قصد نداشتم برم، بعد خبردار شدم که خود رئیس هم توی جلسه شرکت میکنه، گفتم حالا یه وقت اضافه کار ما رو قطع نکنه، بریم و یه حاضری بزنیم و بعد بی صر و صدا جیم شیم. وارد که شدم سخنران داشت میگفت:
در میان جماعت منتقدان وضع موجود، حلقهای پیدا شده، سازِ ناساز با بقیه، کوک کردهاند که شاید صدایشان بعداً دربیآید. اینان در ادعایی بزرگ، میگویند: ایرانی با غذایِ ناساز با ذائقه اش، مسموم شده، اعتقاد دارند که ما باید از تقلید کردنِ صرف و استفاده چشم بسته از اندیشه و محصول وارداتی، چه غربی، چه عربی و چه شرقی، دست کشیده و از همه بیاموزیم ولی خودمان برای خودمان بسازیم. میگویند قبای عاریه ای، برازنده این تن و پیکر نبوده و نیست!! مختصات تاریخی و جغرافیایی ایران در این فرایند پیوند عضو، لحاظ نشده!! مدعی هستند پیش از هر کاری ابتدا باید سنت زیست ایرانی در پهنه سرزمین ایران را شناخت، سپس آن را پالایش و معاصرسازی کرد و آنگاه، با درس آموزی از یافته های علمی جدید، بنایی در شأن و قامت ایران و ایرانی از نو ساخت، بنحوی که پاسخگوی نیاز امروز و همنوا با خاطره های شیرین گذشته و رویاهای بلند آینده مان باشد. !!!
توی دلم گفتم یکی نیست به این جماعت بگه آخه مثلاً این ساعتی که به مُچِ دستتان بسته اید و زمان را به شما اطلاع میدهد، ایرانی و غیرایرانی دارد!؟ مهم این است که خوب کار کند و زمان را درست نشان بدهد، حالا اگر وارداتی شد، زمان را به شما نشان نمیدهد؟! چه دست ما باشد و چه دست یک انگلیسی یا سوئیسی، به وقتِ هرکجا که تنظیم شده باشد، همان را نشان میدهد. چرخ را که نباید از اول اختراع کرد. عقل سلیم حکم میکند که هرچه زودتر عضوی از دهکده جهانی شویم و ساعتمان را به وقت آنجا تنظیم کنیم.
حالا بماند که یه فرقهایی هم بین ما و آنها هست. مثلا اهالی جوامع متمدن، به ساعت نگاه میکنند، تا سَرِ وقت به کار و جلسه شان برسند، ولی ما ایرانیها یه جور دیگه ای ازش استفاده میکنیم. مثل اونها به ساعت نگاه میکنیم، اما اگه قرار باشه مُچِ بقیه را بگیریم که کی زود اومده، کی دیر اومده، اونوقت زودتر از موعد می آییم، اما اگه دوست داشته باشیم همه به احترام ما بلند بِشن و نشان بدهیم که مشغله های مهمتر از این جلسه هم داریم، به ساعت نگاه می کنیم ولی یه جوری تنظیم میکنیم که کمی دیرتر وارد جلسه بِشیم. یه وقتایی هم استثنائا سَرِساعت میآییم برای اینکه پُز وقت شناسی بدیم.
چرا که نه! ناسلامتی از قدیم گفتن، ما ایرانیها خودمان یِه پا، اِبنُ الوَقت هستیم و در لحظه باید تشخیص بدهیم که چه کاری به مصلحت هست و چه کاری به صلاح نیست. ساعت و دقیقه که مهم نیست سعد و نحس بودن وقت هست که اهمیت داره.
***
به پایان آمد این دفتر حکایت همچنان باقیست // اندیشه و تلاش را زِ بهر وطن، پایانی نیست
مهرتان افزون و غم از دلتان بیرون باد.