به نام آنکه جان را فکرت آموخت شُکوفا گشتن و اندیشه آموخت
اولین سال حضور در محل کار جدید بود. اداره ما ارباب رجوع چندانی نداشت، چون کارمان بیشتر جنبه پژوهشی و کارشناسی داشت، برای همین محیط دوستانه ای برقرار بود و همکاران تعاملات راحتی با هم داشتند. آن روز داشتم روی رساله «یک کلمه» میرزا یوسف مستشارالدوله کار می کردم که در سال ۱۲۴۸ش در پاریس نوشته و در سال ۱۲۵۳ش پس از سفر اول ناصرالدین شاه به فرنگ منتشر شده بود. تا رسیدم به این بخش از رساله که میرزا یوسف داشت از چگونگی انگیزه دار شدنش برای نوشتن رساله می گفت و حیرتش را از مقایسه میان ایران و فرنگ چنین اعلام می کرد:
در مدت سه سال اقامت خود در پاریس، چهار دفعه به عزم سیاحت، به لندن رفتم. در این مدت می دیدم که در فرانسه و انگلیس، انتظام لشکر و آبادی کشور و ثروت اهالی و کثرت هنر و معارف و اسایش و آزادی عامه، صد آن قدر است که در مملکت سابق الذکر دیده بودم … اگر چه سبب این نظم و این ترقیات و این آسایش و آبادی را از عدل می دانستم، بسبب آنکه این سلطنت و این ثروت و این آبادی و عمارت به غیر عدالت میسر نشود چنانکه در اثر آمده: لا سلطان الا بمال و لا مال الا بعمارة ولاعمارة الا بعدل، و هر چند بر وجه یقین می دانستم که این عمارت از عدالت است و این ثروت و راحت از حسن سیاست، لیکن پیش خود خیال کرده و به خود می گفتم با اینکه بنیان دین اسلام مبنی بر عدل و انصاف است و با اینکه در چندین جای قرآن مجید خدای تعالی عدل را ستوده و سلاطين وحكام اسلام نیز هیچ وقت منکر عدل نبوده اند، پس چرا چنین عقب مانده و چرا این طور از عالم ترقی خود را دورتر داشته ایم.
برای اطمینان از ترجمه آن جمله عربی درون متن، رفتم به اتاق بغلی، نزد یکی از همکاران پیشکسوت. تا آمدم کنار میزش و گفتم یه سوال از این قسمت عربی متن رساله یک کلمه دارم، نگاهی بهم انداخت و گفت: پسر! اول بگو اینا چیه پوشیدی ؟! گفتم: چطور مگه؟ از خونه آوردم، اینجا که هستم می پوشم تا راحت باشم، آخه جسم که در مضیقه باشه، فکر هم خوب کار نمی کنه. با لبخند گفت: مگه نمی دونی! اینجا بخشنامه شده که پوشیدن دمپایی برای همیشه و برای همه کس!، اکیداً ممنوعه!! گفتم برای همه؟ چرا خوب؟ قبلاً که خود شما هم می پوشیدین!! گفت: بعد ابلاغ اون بخشنامه، اومدن اتاق به اتاق گشتند، همه دمپایی ها را جمع کردن و بردند. ظاهراً یکی از مقامات کشوری مهمان رئیس بود و از قضا تو مسیر می بینه یکی از کارمندان، لِخ و لِخ با دمپایی داشته میرفته، اونم میره میگذاره کف دست رئیس و رئیس هم با تکیه بر همین ارمغان یک کلمه ای میرزا یوسف، بخشنامه صادر فرمودند. بیا از روی متن رساله بخونم برات، نوشته:
يك كلمه ای که جمیع انتظامات فرنگستان در آن مندرج است، کتاب قانون است که جمیع شرایط و انتظامات معمول بها، که به امور دنیویه تعلق دارد، در آن محرر و مسطور است و دولت و امت، معاً کفیل بقای آنست، چنانکه هیچ فردی از سکنه فرانسه با انگلیس یا نمسه یا پروس، مطلق التصرف نیست. یعنی در هیچ کاری که متعلق به امور محاکمه و مرافعه و سیاست و امثال آن باشد، به هوای نفس خود عمل نمی تواند کرد. شاه و گدا و رعیت و لشکری، در بند آن مفید هستند و اَحَدی قدرت مخالفت به کتاب قانون ندارد.
حالا فهمیدی! گفته اَحَدی قدرت مخالفت با این بخشنامه را ندارد! بخشنامه یعنی اینکه این قاعده به صورت سراسری در کل اداره به صورت هماهنگ و تحت هر شرایطی، باید اعمال بشه. بگذریم … معنی اون تکه عربی متن هم که گفنی، یعنی:
سلطنت بی مال و مال بی آبادانی و آبادانی بی عدل نمی شود.
با نگاه نافذی رو کرد به منو گفت: البته به نظر من که کلمه اول، یعنی «سلطنت»، کلید واژه مهمیه و شاید مهمترین کلمه است، هم تو این جمله و هم توی اون روزهای ایران. شاه اینجا خودش معادل قانونه!، برای فهمیدن کلمه عدل هم تو این جمله، پیشنهاد می کنم بری قصه غازان خان و عدالتش در حق ایرانیان را بخونی.
گفتم: چشم، میرم پیداش می کنم و می خونم، … حالا واقعاً همه دمپایی ها را جمع کردن؟! گفت: مال ما رو که اومدن بردن، ولی شنیدم بعضیا تونستن تبصره بزنن، اتاق رئیس و معاون ها که مَستِر هست، طبعاً دمپایی ها جمع نشده، اول برای وضو گرفتن، مجاز اعلام شد و بعد هم ظاهرا این طوری تفسیر کردن که تو اتاق ها اشکال نداره و فقط تو راهروها و مسیرهای تردد نباید پوشید، حالا یه مدت بگذره یه اتفاق جدید که بیفته و بخشنامه جدید صادر بشه، احتمالاً بخشنامه دمپایی هم میره پیش دمپایی من تو سطل آشغال! …
گفتم ترسوندی منو، پس ما هم می تونیم بپوشیم دیگه، ظاهراً همه دارن این یک کلمه میرزا یوسف را دور می زنن!! خیلی جدی گفت: نه پسر! برای ما غیر خودی ها این بخشنامه بطور کامل اجرا می شه حواست باشه!. مگه کتاب قلعه حیوانات جورج اورول را نخوندی؟! همه در برابر قانون برابرند ولی بعضی برابرترند!.
پرینت را داد دستم و گفت: برو بقیه رساله «يك كلمه» را هم خوب بخون و ببین چه چیز خوبی را از قانون اساسی فرانسه ترجمه کرده آورده برامون. فقط قبلش حتماً به اون پنج تفاوت مهمی که میان ایران و فرنگ احصا کرده، خوب فکر کن!! شیوه استدلال قرآنی مستشارالدوله هم برای جاانداختن این تحفه فرنگ، تو ذهن ناصرالدین شاه، خیلی جالبه و درس آموزه، حتماً بهش فکر کن و ببین یاد کیا می افتی تو این دوره زمونه!
تشکر کردم و با یک جواب و هزار تا سوال جدید، پاورچین پاورچین، رفتم سمت اتاقم به طوری که صدای دمپایی توجه کسی را جلب نکنه!.
***
به پایان آمد این دفتر حکایت همچنان باقیست // اندیشه و تلاش را زِ بهر وطن، پایانی نیست
مهرتان افزون و غم از دلتان بیرون باد.
سعید غلامی نتاج امیری