به نام آنکه جان را فکرت آموخت شُکوفا گشتن و اندیشه آموخت نفسم بالا نمیاومد، انگار داشتم خفه میشدم، جلوی چشمم، فولدر به فولدر، اطلاعات درون پوشههای کامپیوترم به آرامی داشت پاک میشد، حاصل بیش از یک دهه گردآوری مطالب علمیِ یک پژوهشگر، داشت دود میشد میرفت هوا. یکی دو بار سیستم رو خاموش و […]
بایگانی ماه: اسفند 1403
به نام آنکه جان را فکرت آموخت شُکوفا گشتن و اندیشه آموخت «مشترک محترم: ایران بانو حکمت، به موجب این اخطار، جریان گاز شما به علت بدهی، قطع خواهد شد. لطفا ظرف مدت ۲۴ ساعت نسبت به پرداخت گاز بهای خود اقدام نموده و به همراه تصویر فیش پرداختی به اداره گاز مراجعه نمایید درغیراینصورت، […]
به نام آنکه جان را فکرت آموخت شُکوفا گشتن و اندیشه آموخت جونم براتون بگه که ما خانوادگی، نسل اندر نسل، جد اندر جد، کاتب و میرزا بنویس و دبیرخانه چی بودیم. هیچ وقت مستوفی و وزیر و وکیل مجلس نشدیم ولی گَرد و خاکِ رفت و اومد بُزرگون همیشه روی سرمون ریخته و حکایت […]
به نام آنکه جان را فکرت آموخت شُکوفا گشتن و اندیشه آموخت سکانس اول: دوربین از زاویه بالا یک اتاق کار اداری را نشان می دهد، به تدریج دوربین پایین می آید و در کادر بسته ای که گوشه آن چند جلد کتاب قانون روی هم چیده شده، روی تصویر یک صورتجلسه، زوم می شود. […]
به نام آنکه جان را فکرت آموخت شُکوفا گشتن و اندیشه آموخت اولین سال حضور در محل کار جدید بود. اداره ما ارباب رجوع چندانی نداشت، چون کارمان بیشتر جنبه پژوهشی و کارشناسی داشت، برای همین محیط دوستانه ای برقرار بود و همکاران تعاملات راحتی با هم داشتند. آن روز داشتم روی رساله «یک کلمه» […]
به نام آنکه جان را فکرت آموخت شُکوفا گشتن و اندیشه آموخت «تصمیم گرفته بودم یک اتاق به ساختمان اضافه کنم، از این رو برای گرفتن پروانه ساخت به شهرداری مراجعه کردم. از اطلاعات دم در، آدرس اتاق شهردار را گرفتم. نگهبان با تعجب از من پرسید: با ایشان چه کار دارید؟ توضیح دادم که […]
به نام آنکه جان را فکرت آموخت شُکوفا گشتن و اندیشه آموخت آقا توی تلگرام فیلتر شده! پیام داده که: «جای شما خالی، هم اكنون بينُ الحَرمين نایب الزیاره همه دوستان هستم». يه اپليكيشن هم نصب كرده روي گوشيش که اذان پخش ميكنه در اوقات شرعی. تو جلسات، وقت اذان كه صداش در میاد، الكي […]
به نام آنکه جان را فکرت آموخت شُکوفا گشتن و اندیشه آموخت به دوستم ميگم: دلم رضايت نميده اسمشو بذاریم توي فهرست رد شده ها، آخه بدبخت آزمون كتبي را خوب داده، از دانشگاه دولتی خوبی هم مدرك گرفته. يادت نمياد، خودمون چقدر زحمت كشيديم، درس خونديم، كنكور دادیم و جون کندیم تا مدركِ مونو […]
به نام آنکه جان را فکرت آموخت شُکوفا گشتن و اندیشه آموخت سيني به دست، وارد شد تا استكان چاي را جمع كنه، گفت: ساعت نزديك يك شده، پاشو برو ناهارتو بخور، الان رستوران سازمان تعطيل ميشه، گرسنه ميموني زخم معده ميگيري!، به خودت بِرِس بابا!. گفتم چشم، الان ميرم. از صبح ذهنم درگير […]
به نام آنکه جان را فکرت آموخت شُکوفا گشتن و اندیشه آموخت -پدر: آفرین دختر گلم الان برو درستو بخون، مهمونا که اومدن مودب باش، شیرینی رو اول به اونا تعارف کن، بعد خودت بردار، هر موقع هم که عمو اینا اومدن، صدات می کنم بیا به انگلیسی بهشون خوش آمد بگو، تا […]
- 1
- 2









