کجا باید ایستاد؟
مقدمه:
امروز کشور با مشکلات عدیدهای روبرو است اما هدف ما در این جا بازگویی مشکلات نیست. به نظر میرسد زمان آن فرا رسیده است که با نگاهی متفاوت و از زاویهی دیدی جدید ضمن درک شرایط کشور به یک الگوی کارآمد برای تفاهم و حل مشکلات بیاندیشیم.
در این راستا ابتدا در قالب عنوان کلی “دچارها و ناچارها” چند چارچوب کلی اما به شدت تاثیرگذار را از نو بررسی مینماییم و سپس در قالب چارهها تلاش مینماییم به یک راه حل و یک گفتمان جدید برسیم.
- دچارها و ناچارها
- اقلیم
زمانی که در مورد اقلیم ایران صحبت میکنیم در واقع با سه ایران روبروییم:
الف: ایران جغرافیایی:
ایران اول ایران جغرافیایی است که مرزهای فعلی کشور آن را متمایز مینماید و یک میلیون و ششصد و چهل و هشت هزار کیلومتر مربع مساحت را در بر میگیرد.
ب: ایران تاریخی
ایران دوم ایران تاریخی است که در یک پهنهی جغرافیایی متفاوت و در طول سالیان سال مفهوم پیدا کرده است که به آن فلات ایران نیز میگوییم.
فلات ایران افزونبر ایران کنونی شامل قسمتهایی دیگر مانند افغانستان در شرق و بلوچستان در جنوبشرقی و قسمتی از فرارود (ماوراءالنهر) در شمال شرقی و قفقاز در شمالغربی میباشد. فلات ایران از رشتهکوههای زاگرس در شمالغربی تا رشته کوه سلیمان در مشرق امتداد دارد و از شمال به قفقاز و دریای کاسپین و تمام امتداد آمودریا تا سرچشمه آن رودخانه و از جنوب به خلیج فارس و دریای عمان محدود میشود و به این ترتیب بین درههای حاصلخیز فرات و دجله از یک طرف و از سوی دیگر رودخانه سند فلات مرتفعی به شکل مثلث وجود دارد که از اطراف توسط کوهها و ارتفاعات بزرگ محاصره شدهاست. این کوهها عبارت است از رشتهکوه البرز که از آرارات در شمالغربی فلات جدا و پس از طی امتداد جنوب دریای خزر به کوه بابا یکی از شاخههای هندوکش منتهی میشود و دنباله آن به کوه هیمالیا میپیوندد و در مغرب کوههای کردستان یا زاگرس که به خط مورب متوجه مشرق فلات میگردد و رشتههای مختلف آن با کرانههای خلیج فارس و دریای عمان موازی است، در طرف مشرق این فلات سه رشتهکوه از شمال به طرف جنوب به موازات کوههای سلیمان قرار دارد.
مساحت فلات ایران 3 میلیون و هفتصد هزار کیلومتر است که نیمی از آن را ایران کنونی پوشش میدهد.
نکتهی بسیار مهم در این ارتباط ارتفاع فلات ایران است که تا 4500 متر از سطح دریا نیز میرسد.
این سرزمین مرتفع در طول تاریخ زیستگاه انسانهایی با قومیتهای مختلف بوده است و این ارتفاع به جز در چند نقطه باعث شده است که فلات ایران عملاً از تهاجم دشمنان در امان باشد و اگر حملهای نیز صورت پذیرفته از چند نقطهی با دسترسی راحتتر صورت پذیرفته است. شاید همین ویژگی سبب شده که با وجود قومیتهای متعدد و اختلافات احتمالی به دلایل عمدتاً امنیتی و ضرورت توزیع منافع بین یکدیگر، یک در هم تنیدگی و پیوستگی به درازای تاریخ در این فلات شکل گیرد.
هرگاه پیوستگی این اقلیم از بین رفته نوعی از ناهماهنگی و بی تعادلی شکل گرفته است در مقاطعی با اهرم زور تلاش شده این ناهماهنگی حفظ شود اما تاریخ گواه این است که قدرت تمایل به حفظ تعادل و یکپارچگی بیشتر بوده است و این تلاشها ناکام مانده است.
ذکر این نکته که ایران کنونی با ویژگیهای جغرافیایی ویژه به نوعی گلوگاه و مرکز کنترل فلات ایران بوده و هست نیز از اهمیت بسیاری برخوردار است. حتی در یک سطح پایینتر تهران به دلیل برخورداری از ویژگی مشابه در سطح کوچکتر در نهایت به عنوان پایتخت ایران انتخاب شده است.
به تعبیر دیگر ایران در طول تاریخ به لحاظ جغرافیایی مجبور بوده است که یک امپراطوری ایجاد کند این اجبار از یک جبر طبیعی اقلیمی نشات میگیرد. عواملی همچون حفظ امنیت، تامین منابع انرژی، دسترسی به آبهای آزاد، زنجیره تامین و توزیع کالا و … در کنار جغرافیا این جبر تاریخی (ناچار) را فراهم آوردهاند.
با کمی دقت دلیل اجبار کشورهایی همچون ارمنستان و آذربایجان به وابستگی و تکیه بر ایران یا روسیه از همین منظر قابل شناسایی است.
ج: ایران فرهنگی
سومین ایران ایران فرهنگی است. اصلیترین وجه تمایز این ایران زبان است. دامنه ی نفوذ زبان فارسی تا مرزهای چین و حتی درون آن، تا دربار عثمانی و حتی تا آفریقا را شامل میشود و تاثیرات گستردهای در مناطق همسایه داشته است. در این بین دین اسلام به نوعی با زبان عجین شده و گسترش یافته است.
پیوستگی ایران فرهنگی را میتوان در محدودهای به وسعت 5 میلیون کیلومتر مربع به وضوح ردیابی نمود.
در ارتباط با اقلیم نتایج کلی زیر احصا میشود:
- ایرانیان به منظور حفظ بقا، تامین امنیت و منافع در چارچوب اقلیمهای سه گانه اشاره شده مجبور به اتحاد و حفظ یکپارچگی مورد بحث بوده اند.
- حتی در مقاطعی که عوامل خارجی با تحرکات سیاسی یا نظامی سعی در به هم زدن این تعادل و در هم تنیدگی داشته اند تلاشها در نهایت و در بلندمدت ناکام مانده است و خود مردم اقلیم، آن توطئه را ناکام گذاشته اند. یکی از مهمترین دلایل عدم تمایل به جدایی طلبی در بین اقوام ایرانی نیز همین نکته است.
- اقوام ایرانی در راستای این اتحاد حتی به وصلت با یکدیگر و در هم آمیختگی ژنتیکی نیز حرکت کرده اند.
- با وجود تنوع فرهنگی گسترده در ایران، عصبیت فرهنگی در ارتباط با حاکمیت ایران جاری و ساری نبوده و نیست و در مواقع نیاز قومیت به سرعت به سمت ملیت حرکت کرده است.
2-1- ادبیات پایه ی تمدنی
یکی از مشکلاتی که ایرانیان در مقاطع مختلف تاریخی به دلیل تنوع قومی و فرهنگی با آن روبرو بوده اند شکل نگرفتن ادبیات متمرکز و شفاف یا تضعیف ادبیات حاکم در مقاطع زمانی بوده است.
در ایران سه ادبیات ساختارمند و قدرتمند اصلی قابل شناسایی است:
- ادبیات ایرانیت
ادبیات ایرانیت وجه تمایز ایرانیان با سایر کشورهاست که موضوع اقلیم، زبان و فرهنگ را در بر میگیرد و در شکل افراطی در قالب وطن پرستی و ایران پرستی رخنمون دارد.
مادامی که ادبیات ایرانیت به عنوان تنها گفتمان تمدنی در میدان حضور داشت یکپارچگی و اتحاد در بالاترین سطح قابل رویت بود به جز مواردی که این گفتمان به دلیل شرایط خاص تضعیف شده بود.
- ادبیات اسلامیت
با ورود دین اسلام به ایران ادبیات تمدنی اسلامیت نیز به اقلیم ایران وارد شد. این ادبیات با وجود نفوذ بالا هرگز نتوانست به تنهایی و به طور کامل مسلط شود. در دوران امویان و عباسیان حکام در نهایت متوجه شدند که بایستی مفهوم ایرانیت را بپذیرند. در واقع ایرانیان به آرامی و در طول یک دورهی تاریخی طولانی مفاهیم بنیادین اسلام را پذیرفتند و تا حدود زیادی ایرانیزه کردند.
از بعد از ورود اسلام به ایران عمدتاً شاهد تقابل و رویارویی این دو گفتمان بودیم و هر یک در مقطعی دست بالاتر را پیدا کردهاند.
- ادبیات مدرنیت
با آغاز دوران مشروطیت ادبیات سوم به کشور ورود کرد. تا قبل از آن ایرانیت و اسلامیت تحت عنوان کلی سنت با وجود کشمکشها به یک تعادل نسبی رسیده بودند که با ورود مهمان تازه وارد یعنی مدرنیت این تقابل سه وجهی شد.
در ارتباط با ادبیاتهای تمدنی (سه پایه ی تمدنی) نتایج کلی زیر احصا میشود:
- به خصوص در ابتدا تصور میشد که این ادبیات به بخشهایی از گفتمان ایرانیت و به خصوص اسلامیت حمله کرده است به همین دلیل دو پایه ی دیگر تلاش کردند با مدرنیت به مقابله برخیزند.
- در برخی مواقع در مواجهات این سه ادبیات دو ادبیات با یکدیگر متحد شدهاند تا ادبیات سوم را از میدان به در کنند اما بی تردید تاکنون تمام تلاشها برای حذف کامل دیگری به شکست منتهی شده است.
- در شرایط فعلی در مواجهه با دشمنان هیچ کدام از این ادبیات به تنهایی توانایی ساخت یک گفتمان قدرتمند و اتحادآفرین را ندارند. به بیان دیگر گفتمان ادارهی کشور نمیتواند صرفاً متکی به ایرانیت، اسلامیت یا مدرنیت باشد.
اگر با قوهی خیال و با در نظر گرفتن شرایط فعلی ایران و جهان تصور کنیم با فرض محال یک گفتمان کاملاً اسلامی یا کاملاً ایرانی یا کاملاً مدرن با غلبه بر دو گفتمان دیگر شکل گرفته باشد آیا میتواند در جهان امروز از یک سو در مقابل تهاجمات مقاوم باشد و از سوی دیگر یک ایران قدرتمند و توانمند بسازد؟
با توجه به بدیهی بودن موضوع از بیان چرایی عدم امکان این موضوع عبور میکنیم.
- چاره ها
در بخش قبل به این نتیجه کلان رسیدیم که اقتضائات اقلیمی و البته عقلی، ما را به سوی اتحاد و یکپارچگی بیشتر فرا میخوانند در حالی که تعارضها و تقابلهای گاه و بیگاه سه پایهی گفتمانی ما، در جهت مخالف عمل میکند.
اما به راستی در این میان برای کاهش تعارضات و رسیدن به یک گفتمان “قدرتمند، جامع و اتحاد آفرین” چه باید کرد و چاره چیست؟
در حالی که هیچ کدام از گفتمانها قدرت حذف دیگری را ندارند و از سوی دیگر به تنهایی نمی توانند به درستی و به کمال کشور را اداره کنند آیا بهتر نیست از توانمندیهای هر یک در جای خود و به درستی بهره بگیریم؟ و از هم افزایی این سه گفتمان بهره برداری کنیم؟
سوال اساسی اینجاست که چگونه میتوان این تعارضات را از بین برد؟
سالها در محافل فکری نحوه ی تعامل و همنشینی این سه گفتمان با هدف رسیدن به یک تعادل کارآمد و بهینه مورد بحث و بررسی قرار گرفته است اما راهکارهای ارائه شده به نتایج ملموس و عینی منجر نشده است.
به نظر میرسد در این بین دو مانع اصلی نقش بیشتری داشتهاند:
- اولی فقدان اراده برای عقب نشینی در بین حاملان و حامیان هر یک از این سه گفتمان برای رسیدن به نقطه ی تعادلی پایدار است که احتمالاً ناشی از عدم درک ضرورت و لزوم این همنشینی و همزیستی است.
- فقدان متر و معیار مناسب برای تعیین حدود عقبنشینی به نفع دیگری به شرط از بین نرفتن ماهیت هر یک از گفتمانها است.
در ارتباط با موضوع اول توجه به تجارب تاریخی در سطح جهانی و ملی میتواند چراغ راه ما باشد تا به انعطاف همگانی برسیم. طبیعتاً نگاه ما به مسائل در گذر زمان و بر اساس آنچه از تجربیات جمعی خود آموخته ایم دچار تغییر و تحول و تطور شده است. امروز بعد از پشت سر گذراندن تجارب تلخ و شیرین بایستی به الزامات و ناچارها تن در دهیم.
در بررسی تجارب گذشته گاهی توجه به گذشته نزدیک گمراه کننده است بنایراین با وجود در نظر گرفتن تجارب بسیار نزدیک بیشتر بایستی بر تجاربمان از گذشته دور متمرکز شویم تا نتایج دقیقتری به دست آوریم.
در ارتباط با موضوع دوم همه فهم بودن، همه پذیر بودن و قابل اندازه گیری بودن از اصلیترین ویژگیهای یک متر و معیار مناسب است.
حفظ بقا، امنیت، رفاه، کرامت و منزلت، چهار ارزش بنیادین است که با عنوان کلی منفعت میشناسیم و در ادبیات جدید و در ارتباط با ملتها این منفعت را منفعت ملی نامگذاری میکنیم.
به نظر میرسد بهترین متر و معیار برای ارزیابی موقعیت و محل قرارگیری سه گفتمان اصلی منافع ملی و تکیه بر ارزشهای بنیادین باشد.
در این راستا پیشنهاد میشود به منظور رسیدن به یک الگوی مشخص مراحل زیر دنبال شود:
- ابتدا ضروری به نظر میرسد که حامیان گفتمانها بر روی تعاریف هر کدام از ارزشهای بنیادین به مفاهمه و توافق کلی دست یابند. بدیهی است در حوزهی نظر هر چقدر تلاش کنیم به نقطه واحد نخواهیم رسید اینجاست که نقش اراده برای حل مشکل تاثیرگذاری خود را نشان خواهد داد.
- بعد از تعریف بایستی هر گفتمان تکلیف خود را در ارتباط با ارزشهای بنیادین چهارگانه مشخص نماید.
- طبیعتاً طیف گستردهای از اشتراکات کشف و مشخص خواهد شد اما در این مرحله باید تلاش کنیم توافق کنیم که اگر در تعیین وزن و میزان اهمیت هر یک از مصادیق مرتبط با هر ارزش بنیادین به افتراغ و اختلاف رسیدیم و یکی حاضر به عقبنشینی به نفع دیگری نشد کدام گفتمان ارجحیت برای اظهار نظر آخر و تعیین تکلیف نهایی دارد. در این جا هر گفتمان در پارهای از مسائل از امتیاز ارجحیت در
فصلالخطاب بودن برخوردار خواهد شد. - در گام بعد بایستی مصادیق مرتبط با هر یک از ارزشهای بنیادین را به طور دقیق مشخص نماییم.
- در گام پنجم هر گفتمان بر اساس مفروضات اولیه و فعلی خود به هر کدام از مصادیق وزن و اهمیت مد نظر خود را اختصاص خواهد داد.
- در گام ششم این بار وزندهی اصلاحشده به هر یک از مصادیق را انجام خواهیم داد این وزندهی اصلاحشده بر اساس میزان عقبنشینی خودخواسته و آگاهانه هر گفتمان به نفع دو دیگر است.
- با وجود اراده لازم و کافی احتمالاً در بخش قابل توجهی از موارد به سادگی به نقاط مشترک خواهیم رسید اما در سایر موارد بر اساس اینکه مصداق مربوطه به کدام ارزش بنیادین مرتبط است و توافق قبلیمان مبنی بر اینکه در این مورد کدام گفتمان از امتیاز ارجحیت برای فصل الخطابی برخوردار است میتواند راهگشا باشد.
- زمانی که توانستیم بر روی ارزشهای بنیادین و مصادیق آنها و نحوه امتیازدهی و مواجهه با آنها به توافق برسیم بایستی هدفهای بنیادین را تعیین کنیم.
- پس از تعیین اهداف میتوانیم و باید به استراتژی واحد و جامع رسیدن به اهداف دست یابیم.
- در این مرحله تمام مردم و حاکمیت و اجزای آن بایستی خود را موظف و مکلف به حرکت در مسیر تحقق اهداف و اجرای کامل استراتژی جامع بدانند و از تمام ظرفیتهای خود خالصانه بهره گیرند. طبیعتاً نخبگان در این مسیر وظیفه ی سنگین تری دارند آنها باید هنجارها را به سمت این ارزشها حرکت دهند، نمادها از این مفاهیم پشتیبانی کنند، زبان به حمایت و تشریح هماهنگ ارزشها، اهداف و استراتژیها بپردازد و در نهایت تکنولوژی بر اساس ارزشها و هنجارها، نمادها و زبان وارد عمل شود تا درگیر نحوست تکنولوژی نشویم.
این مدل طبیعتاً یک مدل ریاضی صفر و یکی نیست و اجرای آن میتواند بسیار سخت باشد و چه بسا خود به محلی برای مناقشه بیشتر تبدیل شود اما اگر به درستی این ضرورت را درک کرده باشیم و اراده لازم شکل گیرد سریعتر و سادهتر میتوانیم به این توافق جمعی برسیم.
در ادامه و پس از توافق کلی بر این مدل و اطمینان از اثربخش و کارآمد بودن آن میتوان به صورت موردی به هر کدام از ارزشها و مصادیق آن پرداخت و مفاصل پیشنهادی برای جوش خوردن سه گفتمان را پیشنهاد داد تا موضوع روشنتر و شفافتر شود.