یکی از پیام های محوری انتخابات دوره چهاردهم ریاست جمهوری، نارضایتی مردم از ناتوانی یا کم توانیِ حاکمیت و یا نظام حکمرانی، در حل مسائل اساسی کشور و رفع ناترازی های گسترده و متنوع بوده است. برخلاف تحریم کنندگان انتخابات، که عمده مشکلات و ناتوانی در حل مسائل کشور را در «ضعف های ساختاریِ نظام حکمرانی» می دانند و بدون اصلاح اساسی آن، هیچ اقدام اصلاحی دیگری را نه ممکن و نه اثربخش می دانند، تقریباً همه گروه های سیاسی مشارکت کننده در انتخابات، در طیف های مختلف، انگشتِ اتهام را به سوی «کارگزاران نظام حکمرانی کشور» نشانه رفته و گویی این پیام را به رای دهندگان خود ابراز می دارند که چنانچه فرمان نظام حکمرانی کشور را به ما بسپارید، بهتر از دیگران می توانیم به حل مسائل و مشکلات انباشت شده از سنوات و دهه های قبل، فائق آییم. گویی دلیل ناکارآمدی نظام حکمرانی در حل مسائل کشور را صرفاً به «کارگزاران سیاسی حل مساله»، آن هم در سطوح بالای مدیریتی، تقلیل داده اند.
اما این در حالیست که هر نظام حکمرانی برای توانا شدن در مصاف با مشکلات و مسائل اساسی خود که در عصر جدید بواسطه پیچیدگی مسائل، روش حل آنها نیز دشوارتر و غامض تر شده است، علاوه بر انتخاب کارگزاران خوب و شایسته برای حل مساله در سطوح بالای سیاسی، نیاز دارد تا از نقش بخش اداریِ نظام حکمرانی و «کارگزاران اداری حل مساله» غفلت نورزیده و همچنین بر ضعف های «نهاد و سازمان حل مساله» نیز واقف گشته و دلایل ناکارآمدی نهادی و سازمانی بخش حکمرانی ادری را نیز واکاوی نموده و تمهیدات مقتضی را اتخاذ نماید. اینکه با آمدن این مسئول و رفتن آن مسئول، کماکان مردم از نظام اداری کشور ناراضی اند و نظام حکمرانی قادر به کشف به موقع مشکلات و حل عاجل مسائل و رفع ناترازیها نیست، موید همین داستان است که بدنه نظام اداری و سازمان ها هم در حل مسائل، یا انگیزه مند نیستند و یا کارآمد و توانمند، نیستند.
نقد رویکردهای حل مساله و رفع ناترازی ها در ایران
و امّا مهم تر از تغییر کارگزاران حل مساله و اصلاح نهاد و سازمان حل مساله یا نظام اداری کشور، توجه به «رویکرد حل مساله» نیز بسیار ضروری است. چرا که تا ندانیم مسائل و مشکلات چرا و چگونه ایجاد شدهاند و چرا برخلاف بسیاری دیگر از کشورها، این مسائل و مشکلات در ایران به راحتی حل نمیشوند و بر روی هم انباشت میشوند، قادر نخواهیم بود با انتخابِ بهترین کارگزاران هم، به حل آن مسائل نائل آییم. بسیاری البته این ناتوانی در حل مساله را به نامساعد بودن «شرایط حل مساله» نسبت میدهند و به عواملی همچون، منابع محدود در ایران، ارزشها، باورها و نگرشهای نامناسب ایرانیان، اقلیم بَلاخیز ایران، ساختارهای اجتماعی، سیاسی و اقتصادیِ مشکل آفرینِ ایران، حجم و اندازه مسائل به میراث رسیده از گذشته ایران و یا به فشارها و موانع خارجی و بیرونی بازیگران خارجی بر ایران اشاره میکنند.
این در حالیست که در قرن اخیر، ایران هم از منابع جدیدی همچون نفت و منابع معدنی بهره مند گردیده که پیشترها از آنها بیبهره بود و هم اینکه به دانش و فناوری روز دنیا نیز دسترسی پیدا کرده که در گذشتهها کمتر به آنها دسترسی داشت و همچنین اکنون دارای نیروهای متخصص و تحصیلکرده و سرمایه انسانی عطیمی است که در گذشته ها، فاقد آن بوده است. و نهادها و قواعد و سازمانهای بین المللی جدیدی ایجاد شدهاند برای کمک به جوامع در حال توسعه که در گذشته خبری از آنها نبود. لذا مشاهده میشود که شرایط حل مساله برای ایران نسبت به قبل، خیلی بدتر نشده و در بسیاری از موراد اوضاعِ زمینه ای، بهبود نیز یافته است.
این درحالیست که در ایرانِ دوران معاصر با برخورداری از همه این مواهب، ناترازی انرژی، ناترازی بودجه، ناترازی بانکی، ناترازی مالی، ناترازی صندوقهای بازنشستگی، ناترازی در سبک زندگی، ناترازی دولت – ملت، ناترازی رضایت عمومی، ناترازی با جامعه جهانی، ناترازی در محیطزیست، ناترازی در توجه به مناطق و اقوام … و ناترازیهای بسیار دیگر را داریم که توان تراز کردنشان را نیز گویی از دست داده ایم.
سوال اینجاست با همه پتانسیلها و ظرفیتها و داشته های جدید در دوره معاصر، چرا گویی ناتوانتر از قبل شده ایم و تنها هُنرمان این شده که مشکلی بر مشکلات پیشین می افزاییم و نمیتوانیم به روشنی از سپری کردن دوران سخت و حل کامل مشکلات گذشته و تراز کردن ناترازها، سخن بگوییم. چرا در تامین رفاه و وفاق و نظم و امنیت و عمران و آبادانی کشور به نحو کارآمدی عمل نمیکنیم؟ چرا هر دوره بر تعداد ابرچالشهای کشور افزوده میشود؟ آیا شما نیز بر این باورید که چون اینجا «ایران» است، و با «ایرانی» جماعت، نتیجه کار بهتر از این نخواهد شد؟!!!
اغلب نظریه پردازان توسعه و عقب ماندگی ایران در قرن معاصر، ضمن تاکید بر ظرفیتها و پتانسیل بالای ایران برای رشد و توسعه، «شرایط حل مساله» را در ایران، ناموجود میدانند و گویی اِشکال کار را در «ایران بودن» ایران و «ایرانی بودن» ایرانی میپندارند و پیش شرط تحقق تمهیدات پیشنهادیشان برای حل مشکلات، ایران نبودنِ ایران و ایرانی نبودنِ ایرانی است و گمان میکنند تنها راه نجات ایران، ایجاد تحول بنیادین در همه ساختارهای کلان و مهندسی فرهنگی برای تغییر بنیادین در خلقیات و باورهای ایرانیان است. این درحالیست که تلاشهای دو سده اخیر تحولخواهان در کشور برای اصلاح ساختارها و تلاش حاکمان برای تغییر خلقیات و سبک زندگی مردم، عمدتاً با شکست مواجه شده است و مقاومتی مثال زدنی در مقابل تغییر مشاهده می شود تا جایی که برخی از اندیشمندان، از «امتناع تفکر» و «امتناع برنامه ریزی» و امتناع توسعه در ایران، سخن به میان آورده اند.
رویکرد پیشنهادی برای حل مساله و تراز کردن ناترازیها در ایران
امّا رویکرد پیشنهادیِ بدیل، برای توانمندشدن نظام حکمرانی در حل مسائل کشور، دست برداشتن از اِشکال گیری از ایران و ایرانی و از قضا توجه به «کجاییِ» ایران و «کیستی» ایرانیان، در طراحی نظام تدبیر است. به عبارت دیگر مناسبترین «رویکرد حل مساله» را باید به جا آوردن خُلق و خوی ایرانیان و به جا آوردن مختصات و ویژگیهای سرزمینمان بدانیم و در یک کلام «اهل ایران شدن» را شرط لازم برای تحقق شعار «#برای_ایران» و حل مشکلات ایران بدانیم. لذا مبتنی بر این رویکردِ پیشنهادی برای حل مساله، نظام حکمرانی و تدبیرکشور نیز باید متناسب با ویژگیهای ایران و ایرانی، بازطراحی شود تا قادر به حل مسائل ایران گردد. چرا که ایران، در طول تاریخِ تمدنی چند هزار ساله خویش و تا پیش از اینکه به عارضه نسیان در اهلیت دوران معاصر مبتلا شود، معضل و بحران و چالش و حمله و تهاجم و شبیخون کم نداشته و علیرعم همه موانع و گرفتاریها، با تکیه بر همین رویکرد توانسته به پا خیزد و سربرآورد و رشته تمدنی خود را امتداد دهد.
تصویر اجمالی از مختصات نظام حکمرانی مطلوب #برای_ایران
مبتنی بر شواهد تاریخی و مطالعات انجام شده توسط برخی ایرانشناسان، میتوان گزاره هایی را در پاسخ به دو پرسش مهم کجایی ایران و کیستی ایرانیان، به شرح زیر ارائه نمود و مبتنی بر آنها شکل و ماهیت نظام حکمرانی مطلوب برای ایران، که قادر به رفع ناترازیها گردد، را حدس زد:
ایران سرزمینی است بس بیقرار و متلاطم، بحرانها یکی پس از دیگری، پیدرپی و بیوقفه خواهند آمد، تنها فرصت برای «عُمران»، اندک درنگ مابین دو «بُحران» است. پس نظام حل مساله در ایران باید همواره مترصد فرصتها باشد و زمان را هدر ندهد و برای انجام کارهای اساسی و مهمِ به جا مانده از گذشته، منتظر مهیا شدن همه چیز و آماده شدن همه شرایط نباشد. از اینروست که پیشینیان مدام متذکر شدهاند که کار امروز را به فردا نیندازیم چرا که ناترازها، ناترازتر خواهند شد و تراز کردن دشوارتر خواهد شد.
ایران سرزمینی متنوّع با زیستگاههایی خُرد و پراکنده است و هر گوشه از این افلیم، یک رنگ خاص و یک طعم ویژه را در خود دارد، تنها اهالی همان دیار توان اداره آن محل را دارند و قادر به رمزگشایی و حل مسادل آن سامان هستند، لذا از مرکز و با یک فرمانِ واحد، نمیتوان بر مناطق مختلف و متنوع ایران – که پیشترها به همین دلیل آن را ممالک محروسه مینامیدند- حکم راند! نظام حکمرانی باید هر یک از این مناطق را بر کاری بگُمارد، که در طی روزگار در آن، شهره آفاق گشتهاند. که اگر چنین نشود، مدام به ناترازی و شکاف میان مطالبات مناطق و توان حاکمیت برای تامین آنها، افزوده خواهد شد و بیشتر از عدالت سرزمینی دور خواهیم گشت.
همان گونه که ایران سرزمینی متنوع است، ایرانی نیز متنوع و گونهگون است. مردمان و بانوان هر قومی از اقوام ایرانزمین، دارای رنگینکمانی از فرهنگها و زبانها و عقاید و سلاِئق هستند، لذا نظام حکمرانی نباید و نمیتواند یک الگو و یک سبک زندگی خاص، ولو سبک زندگی ایدهآل و آرمانی را بر آنها تحمیل کند. باید تفاوتهایشان را پذیرفت و به رسمیت شناخت و حرمتشأن را حفظ کرد تا حُرمت حکومت شکسته نشود. چه بسا بخش مهمی از دلایل ناترازی اجتماعی و افول سرمایه اجتماعی و کاهش اعتماد میان مردم نسبت به حاکمیت را میتوان به این امر نسبت داد.
ایران همواره سرزمینی در میانه جهان بوده و هست. هنر، مزیت و مهارت ما ایرانیان، در ترابُط و ربطدهندگی شرق به غرب و شمال به جنوب عالم بوده است، پس نباید به هیچ سو از اقطاب سیاسی عالم گردش و کُرنِش کرد و همچنین نباید با هیچ یک از آنها به ستیز و مخاصمه مستمر پرداخت، بلکه باید در میان این اضلاع، میانداری کرد و معاملات بینالمللی را جوش داد و سهمی در تحارت جهانی به دست آورد. این در حالیست که بیتوجهی به این ویژگی ایران سبب شده ناترازی میان آرمانها و خواستهها در عرصه سیاست خارجیمان با میزان توانمندی واقعی ایران در مولفههای قدرت، بیشتر گردد و نتوانیم به اندازهای که برای سیاست خارجیمان هزینه میکنیم متناسباً سهم درخوری در موازنه قدرت منطقهای و جهانی بهدست بیاوریم.
ایران سرزمینی مستعد امّا دارای منابع و موانع بالقوه است، لذا ناترازیها در منابع و ذخایر درمان نمیشود و تراز نمیگردد، مگر آنکه نظام حل مساله ما، ایران را سرزمینی فاقد منابع سرشار و «بالفعل» بداند و هم موانع و هم منابع در این کشور را «بالقوه» فرض نماید و خام فروشی را رها کرده و با تکیه بر اقتصاد دانشبنیان و تکیه بر ظرفیت جوانان خلاق و کارآفرین، بالقوّهها را به فعلیت برساند و ارزشآفزوده ایجاد کند. این در حالیست که در طی سده اخیر و در قالب انواع برنامههای عمرانی و توسعهای و بیتوجه به این ویژگی ایران و با تکیه بر فنآوری روز دنیا که با پول نفت خریداری و واردشدهاند، انگاره غلطِ وفور منابع را در اذهان ایرانیان برساخت نمودیم و بی محابا به مصرف کلیه حاملهای انرژی و اب و سایر منابع زیستی و طبیعی پرداختیم.
ایران سرزمینی است که در طول تاریخ، همواره هم در معرض حملات و تهدیدات بیرونی بوده و هم از منازعات داخلی آسیب دیده و از این طریق نیز مدام متلاطم میگشته و میگردد لذا نظم و امنیت مقولاتی بس مهم و اولویتدار در نظام حکمرانی ما هستند و در صدر وظایف «حاکمیت» قرار میگیرند. باید توجه داشت که هر اقدام اصلاحی و تحولخواهانهای در مواجهه با ناترازیها که بدون توجه به این ویژگی ایران، برنامهریزی شود و بر التهابات در جامعه بیفزاید و اذهان را مشوّش ساخته و انگاره هرج و مرج و ایجادبینظمی در کشور را در اذهان حاکمان پررنگ نماید، محکوم به شکست خواهد بود. از سوی دیگر و مهمتر از آن، همکاری و همراهی میان کارگزاران«حکومت» در تامین نظم و امنیت و عدالت و کارگزارانِ «دولت» در عمران و آبادانی و ایجاد رفاه برای مردم، بسیار تعیین کننده و حیاتی است. لذا هرگونه ناترازی و شکاف میان ارکان حاکمیت و نهادهای انتسابی با ارکان دولت و قوه مجریه موجب بروز احساس ناامنی در نظام حکمرانی گشته و اقدامات را بلااثر خواهد نمود.
ایران سرزمینی است که در طول تاریخِ بلند خویش، همواره و به شدّت در معرض بلایای طبیعی بوده و هست و همان طور که گفته شد موانع هم در آن بالقوه هستند و از این طریق هم مدام متلاطم می-گردد لذا مهارت و چابکی در حوزه عمران و آبادانی و توانایی در مدیریت بحران از جمله ویژگیهای «دولت» در ایران باید باشد و تنها دولتمردان و دولتزنانی صاحب تشخیص و چابک و دارای اختیارات بالا میتوانند در زمان محدود تصمیمات مقتضی را اتخاذ و چنین مدیریتی را داشته باشند. یکی از دلایلی که ناترازیها در عرصههای مختلف دیر کشف میشوند، دیر وارد دستور کار نظام حکمرانی میشوند، دیر اقدام اصلاحی لازم برای رفع آن ناترازیها شروع میشود و بالتبع دیر هم به نتیجه میرسیم، این است که به کارگزاران آگاه و دارای اهلیت در موضوع، اختیارات و مسولیت کافی را اعطا نمیکنیم.
ایران سرزمینی است که در طول تاریخ، فاقد منابع طبیعی در دسترس و بالفعل بوده و به جز نفت و مواد معدنی که محصول کشفیات و استحصال دوران معاصر است و به سرعت هم رو به پایان است، منبع ارزشمندتری به غیر از هوش و نبوغ و فن و هنر ایرانی نداشته است. لذا یکی از وظایف مهم حکمران در این سرزمین، این است که به مثابه باغبان و پرستار از برای مردمان و ولینعمتان عمل نماید، برای دستیابی به رشد اقتصادی فراگیر، لازم است فعّالِ مُنفعل باشد نه فعّال مایَشاء. یعنی باید تلاش نماید استعدادها و مزیتهای بالقوه همگان، از مردمان و زنان و جوانان در همه طیفها و در همه مناطق را بیابد و پرستارانه و باغبانصفت، در بهفعلیت رساندنشأن بکوشد و تسهیلگری نماید. این درحالیست که در دوران معاصر با تکیه بر نظام اداری متمرکز و نظام برنامهریزی از بالا به پایین و به مدد منابع سرشار نفتی، دولتها خود را راهبر اصلی توسعه پنداشته و نجّارگونه تلاش نمودهاند تا خواستهها و آرمانهای ذهنی خویش را به منصه ظهور برسانند و طرحهای عمرانی بلندپروازانهای را کلنگ زدهاند که بسیاری از آنها کماکان نیمهکاره رها مانده و به بهرهبرداری نرسیدهاند و اینگونه است که ناترازی بودجهای روز به روز گسترش مییابد و کسری بودجه دامنگیرتر میشود.
ایران سرزمینی است که مردمانش به واسطه زیست چند هزار ساله در محیطی دارای تلاطم و تنوع و ترابط، به مهارتهای خاصّی دست پیدا کردهاند و قدرت تشخیص و تمییز بالایی برای یافتن خیر در پسِ هر شر، پیدا نمودهاند و آموختهاند که رِند و زیرک و چابک و زرنگ و حیلهشناس باشند لذا نظام حکمرانی باید آسودهتر، حتیالمقدور و تا جایی که موجب فساد در کار و پریشانی در امور نگردد، هم اختیارات و هم وظایف را به مناطق و وزارتخانهها و در زیرمجموعهها به مدیران میانی و پرسنل تفویض کند و آنها را آزاد گذاشت تا هر یک به تشخیص خود و با ذکاوت خویش، به تدبیر امور بپردازند، امّا لازم است برای حفظ انسجام و ایجاد وحدت در عین کثرت، رئیس و آنکه در راس نهاد حکمرانی مجموعه قرار دارد، همچون خورشیدی تابان، همواره بر مرکز این منظومه بماند و همچون مَفصَل و لولا، اندامها را همچون در و پیکر، به هم پیوند بدهد، تا شاکله دولت چون پیکری واحد و منسجم عمل کند.
ایران سرزمینی است که حوادث سنگین و امور غیرمترقبه و مصائب بسیاری به خود دیده و به تجربه آموخته است که در کنار بهرهگیری از عقل و خرد در مواجهه با آنها باید به دل و درون خویش نیز توجه و اهتمام داشته باشد تا به ارامش و قرار برسد لذا حکمرانی در سازمانها و نهادهای ایرانی بی حکمرانیِ بر دلها مقدور نمیگردد. لذا یک حکمران با عقل و تدبیر، باید بر دلها هم حکومت کند و محبوب قلبها و بیطرف و مهربان باشد، در تلاطمها و ناملایمات، اهل تساهل و تسامح بوده، منعطف و مقاوم باشد. با دوستان مروّت داشته باشد و با دشمنان مدارا پیشه کند.
ایران سرزمینی است که مدام همه چیز در آن تغییر و تحول و دگرگونیِ سریع مییابند لذا یک حکمران نمیتواند بر هیچ کس و هیچ جا و هیچ امری و هیچ قاعده از پیش تعیین شدهای تکیه کند، بلکه باید «قائمیت به ذات» را هر روز و هر شب مشق کند تا مبادا فراموشش شود. باید خوداتکا باشد و برای رفع مشکلات و دستیابی بر اهداف، تنها بر منابع و امکانات موجود و اختیارات و تشخیص خویش، تکیه نماید. لذا منوط و موکول کردن اقدامات و انجام برنامهها به بینش، مَنِش کَنش، روش و فعل دیگری و تصمیمات پیشینیان، همواره موجب عدم انجام آن فعل میشود. به واسطه این ویژگیِ بارز در ایران، هم مسائل هر روز نو میشوند، هم اولویت و اهمیت مسائل تغییر مییابند و هم امکانات و فرصتهای حل مساله دچار دگرگونی میشوند و هم کارگزاران حل مساله مدام جابجا میشوند لذا نمیتوان و نباید با تکیه صرف بر اسنادِ بالادستی که امروز مینویسیم انتظار داشته باشیم در فرداهایی که دیگر هیچ شباهتی با امروز ندارد، بتوانیم مسائل کشور را حل کنیم.
ایران سرزمینی متلاطم و بی قرار و متنوع است و به آسانی نمیتوان رازها و معماهایش را حل نمود. مسائلِ ذوابعاد و دشوارههای ذومراتب در ایران را، جز با اندیشه حِکمی، نمیتوان چاره کرد، پس لازم است بخشینگری که ریشه بروز بسیاری از مشکلات و ناترازیها و زمینه ناتوانی ما در رفع آنهاست، را رها ساخته و ژرفنگری و جامعاندیشی را پیشه کرد. تا با جمیع متخصصین دخیل در موضوع، مشورت نگردید و به اشراف کامل و جامع دست نیافت، هرگز نباید تصمیمی را اتخاذ و فرمانی را صادر کرد. در این رهگذر به افراد بسیار خبره و نخبه و دنیادیده و اهل دانش و فن، که دارای اهلیت در موضوع هستند و دل در گرو حل مسائل کشور دارند و دغدغهدار ایران هستند نیاز است. لذا ضروری است که نهاد حکمرانی، انجمن خردمندان و عقلا را بر گِرد خویش فرا بخواند و «دولت خِرَد» و حکمتپایه را از #برای_ایران، در جوار دولت خود برپا کند.
کلام پایانی و پیشنهاد سیاستی
در پایان از باب جمع بندی باید خاطر نشان ساخت که بینش، منش،کنش و روش حل مسئله در نظام حکمرانی ایران ناکارآمد و گویا ناسازگار با خصوصیات ایران و خلقیات ایرانی است و ضرورت دارد نسبت به معاصرسازی آن، مبتنی بر ویژگیها و مختصات ایران و ایرانی اقدام نمود. اصلاح ساختاری نظام حکمرانی کشور بمثابه راهبردی در ذیل ایده محوریِ توانمندسازی حاکمیت و جامعه، به نحوی که توانا در حل مسائل گردد، علاوه بر انتخاب شایستگان و افراد کاربلد، در گرو ساماندهی سازمانِ حل مسئله و توانمندسازی کارگزارن (سیاسی – اداری) حل مسئله و اصلاح رویکرد حل مساله مبتنی بر کجایی ایران و کیستی ایرانیان است.
پس از تلاشهای صورت گرفته در قالب شورای راهبری و کارگروههای انتخاب و پیشنهاد گزینه های شایسته برای تصدی پستهای کلیدی در وزارتخانه ها و سازمانهای زیر نظر ریاستجمهوری، که تلاشی بود برای انتخاب کارگزاران سیاسی حل مسئله، اکنون نوبت آن است تا با راه اندازی دولت خِرَد، زمینههای تقویت نظام کارشناسی کشور که در شمار «ایدهدهندگان برای حل مساله» هستند، فراهم شود و پس از آن و به کمک آن، ضروری است تا برای توانمندسازی «بدنه اجرایی سازمانِ حل مسئله» در درون دستگاههای اجرایی و سازمانهای دولتی، نسبت به راهاندازی «نهضت اصلاح اداری از درون» کمر همّت بست تا انشاالله شاهد باشیم به تدریج و یکی پس از دیگری، مشکلات و مسائل کشور حل گشته و اهداف، یکی پس از دیگری، محقق شوند و ایران، کشوری مقتدر و توسعهیافته و ایرانی، ملتی دست یافته به جایگاه متعالی خویش گردد.
به پایان آمد این دفتر، حکایت همچنان باقیست، اندیشه و تلاش را زِ بهر وطـن، پایانی نیست.
مهرتان افزون و غم از دلتان بیرون باد